دیروز سر ظهری حتما باید میرفتم سراغ پدرم .یه تاریخی هست اینروزا که گمشدنش همین روزا بود تقریبا 33 سال پیش.حس اینکه چی به سرش آورده بودنو داشت منو خفه میکرد.اینکه دقیقا فهمیدم چی به سرش آوردن هم بیشتر یادداشتهای روزانه...
دارم برای هفت سین ، سفارش خوک میدم!!خخخخخ.دوتا خوک خوشجل زن و مرد .دیروز کلی مهمون داشتم.ماهان اومد .خاهرم اومد.بعدش همه اومدن . منم غذام کم بود .نمیخاستن شام بمونن. گفتم برای تبرک واسه هرکدوم یه مقدا یادداشتهای روزانه...
دیروز با خودم قرار گذاشته بودم که حتما باید برم زیارت.(آقاقبری) غذامو که خوردم .بدو بدو وضو گرفتم و با اژانس رفتم . حوصله رانندگی نداشتم. کلی زن جمع شده بودن برای غیبتهای خونوادگی که تمرکزمو ازدست داد یادداشتهای روزانه...